English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2067 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
aircraft mission equipment U وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
aircraft role equipment U تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
troop space U جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
mission essential U ضروری برای انجام ماموریت
tasking U سازمان بندی برای عملیات واگذار کردن ماموریت به یکانها واگذاری ماموریت تعیین ماموریت
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
adds U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adding U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
sizes U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
size U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
shop supply U وسایل لازم برای تعمیرگاه تدارک کردن تعمیرگاه
language U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
jcl U دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر
languages U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
descentheight U ارتفاع لازم از سطح زمین برای کم کردن از ارتفاع هواپیما
heads up U در درگیری هوایی اعلام اینکه هواپیما دروضعیت لازم برای درگیری قرار ندارد
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
naive user U شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
task component U بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
completes U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completing U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completed U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
complete U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
search mission U ماموریت تجسس زمینی به وسیله هواپیما
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
provisions U وسایل لازم توشه ها
provision U اذوقه تدارکات وسایل لازم
party U گروه مخصوص انجام یک ماموریت
mission essential U حیاتی از نظر انجام ماموریت
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
aircraft arresting complex U وسایل مهار هواپیما
what luck U در رهگیری هوایی یعنی نتیجه انجام ماموریت چه طور بود
spoiler U صفحه دراز و باریک روی سطح بالایی هواپیما که برای کاستن سرعت یا اوج گرفتن هواپیما بلند میشود
cocooning U اب بندی کردن درز وسایل هواپیما
landing gear U عراده هواپیما وسایل فرود امدن
cold test U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold thrust U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
turnaround time U زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
holdees U پرسنل یا خودروها یا هواپیمایا کشتی که به طور موقت دریک پادگان توقف کرده ومنتظر دستور یا وسایل حرکت به سمت محل ماموریت باشد
cycle time U مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
duration U براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
judy U در رهگیری هوایی علامت اینست که با هواپیمای دشمن درگیر شده ام و در حال انجام ماموریت می باشم
mutatis mutandis U عبارت لاتینی به معنی تغییرات لازم را انجام دادن
inbound traffic U مسیر عبور و مرور وسایل نقلیه یا کشتی و هواپیما درخارج از کشور
ways and means U طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش
airborne alert U اماده باش به طریق هوابرد وسایل اعلام خطر نصب شده روی هواپیما
procurement U تهیه و انجام خدمات و اماد تدارک کردن وسایل
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
sensitivities U کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivity U کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
goldie U علامت درگیر شدن سیستم کنترل پرواز خودکار و پرتاب بمب خودکار هواپیما با هدف و انتظار هواپیما برای دریافت فرمان کنترل از زمین
ganged U وسایل که به صورت مکانیکی متصل شده اند و با یک عمل انجام می شوند
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
aborted U عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborts U عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborting U عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
What should I do when I get the following message: The connection to the server has failed U چکاری لازم هست انجام بدهم وقتی که پیغام زیر را دریافت کردم: ارتباط با سرور میسر نمیباشد؟
hydration water U اب لازم برای ابش
raptatory U لازم برای شکار
raptatorial U لازم برای شکار
packets U گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
packet U گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
carrier company U تیم یا گروه چهار نفرهای که برای ماموریت خارج ازکشور انتخاب می شوند
labor of love <idiom> U انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
universal U مدار مجتمع مجزا که تمام عملیات سری به موازی و واسط را انجام میدهد که بین کامپیوتر و خط وط ارسال لازم است
mantling U مواد لازم برای پوشش
magic number U امتیاز لازم برای قهرمانی
climate for growth U شرایط لازم برای رشد
quorum U اکثریت لازم برای مذاکرات
draw weight U نیروی لازم برای کشیدن زه
command speed U سرعت تعیین شده هواپیما سرعت پیش بینی شده برای هواپیما
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
products U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
barrier material U مواد لازم برای ساختن موانع
light is necessary to life U روشنایی برای زندگی لازم است
product U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
access time U زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
check out time U زمان لازم برای تخلیه محل
check out time U زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
user freindly U اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
dual capable U جنگ افزار یا وسیله دو کاره وسیله یا جنگ افزاری که دونوع ماموریت انجام میدهد
compacted U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
engineered performance U زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
radar mile U زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
proceed time U زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
development U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
housekeeping U امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
storage U فضای لازم برای ذخیره سازی داده
ineligibly U بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
canonical time unit U زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
quorum U حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
compact U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacting U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
developments U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
compacts U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
operation U عملیاتی که عملوندهای لازم را از حافظه دریافت می کنند. عملیات را انجام می دهند و نتیجه را برمی گردانند به حافظه
high lift device U وسایل برای زیاد
refire time U زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
practical extraction and report language U برای توید متنهای CGI که می توانند فرم هایی را پردازش کنند یا روی وب سرور برای بهبود وب سایت توابعی انجام دهند
compacted U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
limen U کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
compacting U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
entrance head U بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله
compact U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
mean U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meaner U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meanest U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
compacts U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
cure time U زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
mach hold U بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
task unit U نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
footprint U شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
externals U سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
external U سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
executing U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
half thickness U ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
executed U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
execute U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
gibberish U اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
executes U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
footprints U شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
shook U : مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان
disorderly close down U آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
bent U اسم رمز برای خرابی وسایل
cycles U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
worded U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
carried U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
word U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
carries U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
orbital injection U دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
current asset cycle U زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است
cycled U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
carrying U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
cycle U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
warm-up U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-ups U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
pit board U تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
multimedia U CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد
decompression table U جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
macronutrient U ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است
carry U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
tour of duty U زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
state tiger U در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم
sync U بیت ارسالی برای سنکرون کردن وسایل
sync U حرف ارسالی برای سنکرون کردن وسایل
battery U استفاده از باتری برای وسایل با حافظه قرار
batteries U استفاده از باتری برای وسایل با حافظه قرار
aircraft battery U منبع الکتریکی برای هواپیما
round out U دورزدن هواپیما برای نشستن
fetch U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
allocation U فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
allocations U فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
fetched U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
fetches U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
foot pound مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
articled U کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
master U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
masters U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
mastered U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
path [corridor] for emergency vehicles U راه [باز شده در جاده] برای وسایل اورژانس
equipment U وسایل مورد نیاز برای کار در یک کارخانه یا شرکت
into plane service U تدارک سوخت و وسایل برای هواپیماها طبق قرارداد
circularization U تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
mission ready U اعلام امادگی هواپیما برای پرواز
near collision U فاصله خیلی خطرناک برای دو هواپیما
nitrate dope U دوپی برای پارچههای روکش هواپیما
beacon U امواج رادیویی برای هدایت هواپیما
beacons U امواج رادیویی برای هدایت هواپیما
querying U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
golf cart U گاری دوچرخه برای حمل وسایل بازیگران در زمین گلف
convoy U کشتی بازرگانی که دارای وسایل جنگی برای دفاع باشد
convoys U کشتی بازرگانی که دارای وسایل جنگی برای دفاع باشد
jobs U دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
MCA U تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنالهای زمانی و داده روی باس MCA
job U دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
kernels U تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernel U تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
appliances U هر نوع وسیله برای بکارندازی یا کنترل هواپیما
appliance U هر نوع وسیله برای بکارندازی یا کنترل هواپیما
to board a flight U سوار هواپیما شدن [برای پرواز به مقصدی]
operator U وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
buffering U استفاده از بافر برای ایجاد اتصال بین وسایل کند و سریع
operators U وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
small computer systems interface U واسط موازی سریع استاندارد , برای اتصال کامپیوتر به وسایل جانبی
carriage control tape U نواری که اطلاعات لازم برای کنترل تعویض سطر در یک چاپگر سطری روی ان پانچ شده است
stand off U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-off U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-offs U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1if you have any question please ask us , we are here to help
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com